کد خبر: ۱۲۷۰۶
۲۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۰
محرم علی وصیت کرد بعد از شهادتش کوچه را گلباران کنند

محرم علی وصیت کرد بعد از شهادتش کوچه را گلباران کنند

درآن روز‌ها برای محرم‌علی که تازه پشت لبش سبز شده بود، مهم نبود که درسش را ادامه دهد تا در آینده معلم شود یا دکتر؛ برای او مهم این بود که در خاک‌ریزهای جبهه باشد و به‌جای مداد در دستش، تفنگ روی شانه‌اش بگذارد.

آن‌قدر از آن سال‌ها گذشته که حتی مادرش هم از یاد برده اولین گل‌پسرش محرم‌علی، برف چند زمستان را دیده بود. آن روزها یعنی عصر روز‌های زمستانی دی۱۳۶۶ خورشیدی وقتی پشت پنجره داشت دانه‌های برف را با چشم‌هایش تاروی زمین می‌کشید یا شاید وقتی صدای گریه پیرزن همسایه را که با دعا و دود اسپند یک‌دانه جوانش را راهی جبهه می‌کرد، می‌شنید دلش می‌لرزید. چیزی که مادرش هیچ‌وقت فراموش نکرد همین لحظه‌ای بود که او دیگر تصمیمش را گرفته بود. اینکه باید می‌رفت و حتما هم باید پلاکش را جایی در جبهه جا می‌گذاشت و پیکرش برمی‌گشت.

برای زود رفتن، آرام و قرار نداشت

مادر مهربان شهیدپاسبان، ساکن محله لادن مشهد که تمام زندگی‌اش را با خاطرات فرزندش سپری می‌کند، با بغضی در گلو روبه‌رویم می‌نشیند و می‌گوید: چند بهاری از جوانی‌اش بیشتر نگذشته بود که در یک روز زمستانی تصمیم گرفت به جبهه برود.

فخری جهان‌خندان با آنکه یاد‌آوری آن روز‌ها در ذهنش غوغا می‌‌کند، با چشمانی پر از اشک می‌‌گوید: در آن روز‌ها برای محرم‌علی که تازه پشت لبش سبز شده بود، مهم نبود که درسش را ادامه دهد تا در آینده معلم شود یا دکتر؛ برای او مهم این بود که در خاک‌ریزهای جبهه باشد و به‌جای مداد در دستش، تفنگ روی شانه‌اش بگذارد. شاید برای همین بود که زودتر از همه بندهای پوتینش را محکم بست.

 

از‌‌ همان بچگی نان بازوی خود را می‌خورد

مادر شهید محرم‌علی پاسبان در صحبت‌هایش درنگ می‌کند تا به‌جای اینکه از روزهای رفتنش بگوید، از دوران کودکی محرم‌علی سخن به میان بیاورد: علاوه‌بر درس خواندن همراه پدر مشغول کار بنایی بود. وارد سال ششم و هفتم تحصیلی‌اش که شد، حضورش در جلسات مذهبی و فرهنگی مسجد پررنگ‌تر از گذشته شد.  

محرم‌علی در کودکی علاوه‌بر درس خواندن همراه پدر مشغول کار بنایی بود

او محرم‌علی را نمونه بارز یک انسان حقیقی آن هم در سن و سال جوانی می‌داند و می‌گوید: با آنکه به‌جز او سه پسر دیگر دارم، اما از نظر اخلاق، گفتار، رفتار، خواندن نماز و پرداخت به‌موقع زکات و خمس، گل‌پسرم نمونه بود.

 

قهرمان رشته کشتی با چوخه بود

حسین پاسبان، پدرشهید رشته کلام را از همسرش می‌گیرد و می‌گوید: از‌‌ همان دوران کودکی با هم‌سن‌وسالانش کشتی می‌گرفت و با سربلندی همه حریفان را در زمین شکست می‌داد. او که تحمل ندارد خاطرات روزهای شیرین را برای ما بازگو نکند، در ادامه می‌گوید: هرروز با هم سر کار می‌رفتیم. محرم‌علی همیشه به من می‌گفت: پدر، تو کار نکن، خسته می‌شوی؛ من حاضرم به‌جای تو بیشتر کار کنم.

پدرشهید با گفتن «یادش به‌خیر» چند لحظه‌ای مکث می‌کند و ادامه می‌دهد: محرم‌علی مانند بیشتر پسران همان دوره و امروز به دنبال مد نبود، بلکه همیشه سعی داشت با یک لباس ساده در هر گروهی شرکت کند.

 

محرم علی وصیت کرد بعد از شهادتش کوچه را گلباران کنند

 

پسرم برای همیشه به طبقه هفتم آسمان پر گشود

این پدر و مادر شهید دیگر تاب و تحمل به یاد آوردن آن دوران را ندارند. از پیش و پس صحبت‌هایشان می‌توان فهمید که محرم‌علی از وقتی به جبهه می رود، فقط دوبار مرخصی می‌گیرد و به خانه برمی‌گردد. او خاطراتش را برای پدر و مادر بازگو می‌کرده، به‌طوری‌که یک دفترچه خاطرات را برای آن‌ها به یادگار گذاشته است.

مادر شهید از آخرین خاطرات خود از فرزندش می‌گوید: بار آخری که برگشت، دوست نداشتم اجازه بدهم که محرمم برود؛ حسی در وجودم می‌گفت که او بازنخواهد گشت، اما او دیگر به اجازه من کاری نداشت، بلکه برای پر کشیدن، دعوت الهی را لبیک گفته بود.

او ادامه می‌دهد: دیگر توان این را نداشتیم که مانع از راهش شویم، چراکه رفتن به جبهه را به عنوان مسیر آخر زندگی‌اش انتخاب کرده بود. در ۱۶سالگی، به‌صورت تکاورافتخاری به ایوان غرب اعزام شد.

بعد از اینکه مدتی را در خاک‌ریزهای جبهه گذراند، خبر آوردند که ترکش به چشمش اصابت کرده و باید برای درمان به شهر خود بازگردد. از قضای روزگار این زمان مصادف شده بود با آتش‌بس که فرزندم آن‌قدر ناراحت بود که وصیت‌نامه خود را پاره کرد. بعد از مدتی گویی قسمت او شهادت باشد، باز به جبهه اعزام شد که به دلیل اصابت ترکش به سرش کبوترانه پر کشید، پرواز کرد و رفت.

 

چند خطی هم وصیت کرد

خانم جهان خندان آهی می‌کشد و می‌گوید: به‌خاطر اینکه بعد از زخمی شدن دیگر به جبهه بازنگردد، یک شب تمام وصیت‌نامه‌اش را پاره کرد، به‌طوری‌که از صفحات کتاب‌های درسی‌اش فقط همین چند جمله از او برای ما به یادگار مانده است: «وقتی تابوت من را آوردند، آن روز چهار دایی‌ام سر تابوت من را بگیرند و تمام کوچه گلباران شود...»

وقتی تابوت من را آوردند، آن روز چهار دایی‌ام سر تابوت من را بگیرند و تمام کوچه گلباران شود

 

خانه‌ای محقر، سهم این مادر و پدر 

میان سرو‌صدای همسایه‌ها آن هم در پارکینگ یک مجتمع، خانه‌ای کوچک که شاید اسمش را بتوانیم «سرای» بگذاریم و این دو سرایدار آن ،منزل این پدر و مادرشهید است؛ خانه‌ای که متعلق به دو انسان خداجوست که به‌خاطر راحتی و آسایش فرزندانشان از همه لذت‌ها و آسایش یک خواب راحت گذشته‌اند و به یک چهاردیواری که در دل یک آپارتمان کوچک بنا شده، دل سپرده‌اند و روز و شب خود را با کار و کوشش آن هم در حق همسایه‌ها تمام می‌کنند.

 

با عرق جبین آن‌ها را بزرگ کردم

پاسبان که به قول خودش کارگری کرده تا روزی فرزندانش را از راه حلال تأمین کرده باشد، به قاب عکس خانوادگی‌اش که ۹فرزندش در آن دیده می‌شوند، اشاره می‌کند و می‌گوید: الان هر کدام زندگی خودشان را دارند. من و همسرم هم آن‌قدر از این آپارتمان‌ها نگهداری خواهیم کرد تا عمرمان به پایان برسد و به دیدار معبود بشتابیم.پاسبان ادامه می‌دهد: چون در اوایل زندگی مشترک سختی‌های زیادی کشیدم و دوست نداشتم فرزندانم هم مثل من سختی بکشند، خانه‌مان را‌‌ به فرزندانمان اهدا کردیم و خود به دل یک مجتمع بزرگ پناه آوردیم.

 

دور تجملات را خط کشیدیم

خانم جهان خندان در میان این همه دود و سروصدای زندگی آپارتمان‌نشینی کنار همسر خود در یک اتاق کوچک که به‌صورت پارتیشن درست شده، زندگی می‌کند. او دور زندگی تجملاتی را خط کشیده و در اتاقشان فقط و فقط یک تلویزیون، یخچال و دو تخت کنار هم قرار گرفته است.

مادرشهید با لبخندی بر لب که نشان‌دهنده گرمای درونش است، روبه‌رویم می‌نشیند و می‌گوید: آن زمان که جوان بودیم، گل‌پسرمان محرم‌علی شهید شد و فرزند دیگرمان جانباز. الان دیگر چه فایده دارد که به خانه مجلل برویم و بدون گل‌های زندگی‌‌مان دل خوشی داشته باشیم؟ 

او ادامه می‌دهد: زندگی در یک کلبه کوچک آن هم برای نگهبانی از ساکنان آن لذتی دارد و ما هم پدر و مادری هستیم که هرشب از تمام ساختمان‌ها مراقبت می‌کنیم و حتی اگر یک شب همسایه‌ای دیر به منزل بیاید، نگران می‌شویم.

 

کسب نان حلال سن و سال نمی‌شناسد

آقای پاسبان که با داشتن سن زیاد به صورت سرایدار هر هفته تمام پله‌های این مجتمع بزرگ را در خیابان لادن تمیز می‌کند، می‌گوید: در فصل سرما کار ما بیشتر است، چون راه‌پله به‌خاطر کثیفی کفش‌ها مدام آلوده می‌شود؛ به همین خاطر کارم بیشتر می‌شود.

 

هرچه داشتم، تقدیم این نظام کردم

مادر شهید محرم‌علی که نمونه فداکاری است، درادامه ما را با غلام‌رضا پاسبان، فرزند دیگرش که ۲۵درصد از وجودش را تقدیم این مرز و بوم کرده است، آشنا می‌کند. او نگاهی پر از درد به عکس دوران جوانی غلام‌رضا می‌اندازد و با دلی پر خون درباره فرزند رشیدش می‌گوید: غلام‌رضا هم مانند محرم‌علی دوران جنگ در چند مرحله برای انجام وظیفه به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شد.

کنار قاب عکس فرزندش می‌رود؛ دستی روی آن می‌کشد و ادامه می‌دهد: پس از اعزام‌های پی‌درپی بالاخره در سال۶۲ در جبهه جنوب دچار موج‌گرفتگی شد.مادرشهید که در سال‌های جنگ تحمیلی، سختی‌های زیادی را به جان خریده است، با دلی پردرد می‌گوید: برای من خیلی سخت بود که علاوه‌بر اینکه پسر بزرگم شهید شد، غلام‌رضا نیز در جزیره مجنون به‌دلیل آلوده بودن سبزی‌هایی که در آن مسیر آغشته به مواد شیمیایی بود، جانباز شد.

مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: زمانی که غلام‌رضا به موج‌گرفتگی دچار شده بود، به پیشنهاد پزشک به مدت چند ماه با همسرم او را به روستاهای قوچان میان درختان و گل‌ها بردیم تا شاید از درصد بیماری‌اش کم شود.

 

از مردان این نظام توقع دارم

این پدر شهید در پایان از بنیاد شهید گلایه‌ای می‌کند و با ناراحتی می‌گوید: متاسفانه بنیاد شهید چندسالی است که لطفی در حق ما نمی‌کند و توجه کمتری به ما خانواده‌های شهید که خون فرزندانمان را تقدیم این کشور کرده‌ایم دارد. پاسبان ادامه می‌دهد: در سال‌های جنگ فرزندانم را با شعار لبیک یا خمینی(ره) تقدیم اسلام و کشور کردم و خوشحالم که فرزندانم نیز راه حق را انتخاب کردند.

 

* این گزارش چهارشنبه، ۴ بهمن ۹۱ در شماره ۴۰ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44